しѺ√乇 ~_^ EMΘ |
|||||||||||||||||
یک شنبه 29 / 9 / 1392برچسب:عکس های عاشقانه,داستان های عاشقانه,داستان های کوتاه عاشقانه, داستان, داستان های جالب و غم انگیز, :: 1:37 AM :: نويسنده : aysan
دختر : می دونی فردا عمل قلب دارم؟ پسر : آره عزیزدلم........ دختر :منتظرم میمونی؟ پسر رویش را به سمت اطاق دختر بر می گرداند تا دختر اشکی که از گونه اش می بر زمین می چکد را نبیند و گفت:منتظرت می مونم عشقم......دختر:خیلی دوست دارم..........پسر:عاشقتم عزیزم......... بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت به هوش می آمد "به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه می کرد و جویای او شد.....پرستار: آروم باش عزیزم تو باید استراحت کنی... دختر :ولی اون کجاست ؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت رفت؟؟ پرستار: در حالی که سرنگ آرمش بخش را در سرم دختر خالی می کرد رو به او گفت: می دونی کی قلبش را به تو هدیه کرده؟ دختر بی درنگ به یاد پسر افتاد واشک از دیدگانش جاری شد...آخه چرا؟؟؟!! چرا به من کسی چیزی نگفته بود.......بی امان گریه می کرد..... پرستار : شوخی کردم بابا !!رفته دستشویی الان بر می گرده
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|